جدول جو
جدول جو

معنی دیر هند - جستجوی لغت در جدول جو

دیر هند
(دَ رِ هَِ)
قریه ای از قرای دمشق است از اقلیم بیت الابار. عبدالکریم بن ابی معاویه بن ابومحمد بن عبدالله بن یزید بن معاویه بن ابوسفیان در این دیر سکنی داشت. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دیرند
تصویر دیرند
دهر، روزگار، دراز و دیرباز، مدت دراز، روزگار دراز، دیر کننده و دیرپای، بادوام، دیرنده، برای مثال شبی دیرند و ظلمت را مهیا / چو نابینا در او دو چشم بینا (رودکی - ۵۴۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیرهند
تصویر پیرهند
پیراهن، جامۀ نازک و کوتاه که مردان زیر لباس بر تن می کنند، جامۀ نازک و بلند زنانه
فرهنگ فارسی عمید
(تَ شُ دَ)
تأخیر شدن. به تأخیر افتادن:
و گر دیر شد گرم رو باش و چست
ز دیر آمدن غم ندارد درست.
سعدی.
، مدتی گذشتن. دیر زمانی سپری شدن: مدتی اتفاق دیدن او نیفتاد کسی گفت دیر شد که فلان را ندیده ای. (گلستان).
بیار ساقی مجلس بگوی مطرب مهوش
که دیر شد که قرینان ندیده اند قرین.
سعدی.
، دیر رفتن. تأخیر کردن دررفتن به جایی. با تأنی رفتن:
همی آمد آواز کوپال و کوس
به لشکر همی دیر شد گیو و طوس.
فردوسی.
، فوت شدن و گذشتن زمان:
مکر او معکوس او سرزیر شد
روزگارش برد و روزش دیر شد.
مولوی.
هرکه جز ماهی ز آبش سیر شد
هرکه بی روزی است روزش دیر شد.
مولوی.
، تمام شدن و خراب شدن. (غیاث). خراب گشتن و فاسد بودن. (آنندراج) ، کنایه از مردن و فوت شدن باشد. (برهان). کنایه از مردن. (آنندراج). فوت شدن. (غیاث) ، کنایه از دور شدن. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ هَِ دِلْ کُ را)
دیری است در ناحیه ای از نجف در حیره که آن را هند دختر حارث بن عمر بن حجر اکل المرار کندی ساخته است و هارون الرشید به اتفاق یحیی بن خالد هنگامی که بحیره آمد از این دیر دیدن کرد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رَ هََ)
پیرهن. (آنندراج). پیراهن. پیراهان. پیراهن را گویند که به عربی قمیص خوانند. (برهان). رجوع به پیراهن شود:
من ترا پیرهندم و زیباست
کهن من کلیچه ماندۀ من.
سوزنی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ حَنْ نَ)
دیر قدیمی است در حیره از روزگار بنی منذر از قبیله ای از تنوخ که به آنها بنی ساطع می گفتند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ خِ دِ)
این دیر در نواحی خوزستان است و خندف ام ولید الیاس بن مضربن نزار بن معدبن عدنان است و اسمش لیلی بنت حلوان بن عمران بن الحاف بن قضاعه است و خندف قسمی راه رفتن را گویند و بهمین سبب این دیر بدین نام مشهور شده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
بدپسند. مشکل پسند. (یادداشت مؤلف) :
به که سخن دیرپسند آوری
تا سخن از دست بلندآوری.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(رَ وَ)
یکی از ایلات پیشکوه از طوایف کرد و دارای دو شعبه است یکی بهاروند مرکب از 1000 خانوار و مسکن ایشان شمال دزفول، کیالان ملایر و دیگری قلابوند مرکب از هزار خانوار مسکن ایشان در کوه طاف و کوه هشتاد پهلو است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ سَ)
دیری است که میان سرزمین غطفان و شام واقع است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رَ وَ)
از طوایف بالا گریوه و هرو. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 66)
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ قُنْ نا)
معروف به دیر مرماری السلیخ و دیرالاسکون نیز گویند. این دیر در 16 فرسخی بغداد بسوی نعمانیه و در سمت شرقی قرار داد و از توابع نهروان می باشد و فاصله آن تا دجله یک میل است و در مقابل آن از سوی دجله شهرکی است بنام الصافیه که نزدیک آن دیرالعاقول قرار دارد و گویا این دیر با خرابی نهروان ویران گردیده است و عده ای بدان منسوبند. (از معجم البلدان). محلی در عراق به فاصله حدود 90 کیلومتری جنوب بغداد و 1/5 کیلومتری ساحل چپ دجله نامش بمناسبت دیر بزرگی بوده است که حتی درزمان عباسیان رونق داشته و ظاهراً در دورۀ استیلای سلاجقه بر عراق از بین رفته است، در قرن هفتم هجری قمریفقط ویرانه های آن باقی بوده است. شهرت این دیر در تاریخ اسلام بمناسبت خاندان هائی از مردم آنجا است، اعم از مسیحیان و آنهائی که اسلام پذیرفتند، که در دوره اسلامی مقامات شامخ یافتند. (دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
ایاقچی و شاگرد آشپز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ کُ هََ)
زمان بسیار قدیم. (یادداشت مؤلف) :
هزار دگر بود خود ساخته
ز دیر کهن نغز پرداخته.
فردوسی.
، دنیا. (یادداشت مؤلف) :
از زبان سوسن آزاده ام آمد بگوش
کاندرین دیر کهن کار سبکباران خوش است.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(پِ سَ رِ هَِ)
معاویه:
داستان پسر هند مگر نشنیدی
که از سرکشی او به پیمبر چه رسید
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ هَِ دِصْ صُ را)
در حیره نزدیک خطۀ بنی عبدالله بن دارم بکوفه و پس از خندق واقع است. و گویند: چون انوشیروان نعمان بن منذر را بزندان خویش افکند دختر منذر که نام او هند بود نذر کرد که هرگاه پدرش از زندان انوشیروان رهایی یابد دیری بسازد و تا آخر عمر در آن سکنی گزیند و چون نعمان آزاد گردید هند به نذر خود وفا نمود و خالد بن ولید هنگام فتح حیره با این دختر گفتگوئی داشت و نیز داستانی با مغیره بن شعبه دارد. و بنا بروایتی قبر نعمان بن منذر در همین دیر است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کِ هَِ)
بوقلمون. (ناظم الاطباء). دیک رومی یا حبشی یا هندی نام اول در مصر و دوم در شام بر بوقلمون اطلاق میشود. (از ذیل لسان العرب چ دار لسان العرب بیروت)
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ وَ)
عمرانی گوید موضعی است در مصر. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
آنکه دیو را مغلوب سازد و در بند کند: طهمورث دیو بند، روز شانزدهم از هر ماه ملکی
فرهنگ لغت هوشیار
کوچه بن بستی که دارای در و دروازه باشد، معبر تنگ و باریک در کوه، دره، قلعه دژ، کوچه پهن و کوتاه، اسیر محبوس. یا در بند بودن در قید، در صدد بقصد. توضیح باین معنی لازم الاضافه است: ملک اقلیمی بگیرد شاه همچنان در بند اقلیمی دگر. (گلستان) یا در بند چیزی بودن بدان علاقه داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
کمر بندی که از چند رشته پشم شتر بر تافته ساخته باشند و آنرا سابقا شاطران در بالای قنطوره بر کمر می بستند و بر یک سر آن زهگیر و خلالدان و مانند آن می آویختند و زنگها را بدان بند میکردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیر شدن
تصویر دیر شدن
بتاخیر افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیرند
تصویر دیرند
دیر باز مدت دراز، دهر زمانه، دیر پاینده با دوام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیر کرد
تصویر دیر کرد
عقب افتادن تاخیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیرپسند
تصویر دیرپسند
مشکل پسند، بد پسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیرهند
تصویر پیرهند
پیراهن: من ترا پیرهندم و زیباست کهن من کلیچه مانده من. (سوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیرند
تصویر دیرند
مدت دراز، بادوام
فرهنگ فارسی معین
زیر درخت
فرهنگ گویش مازندرانی
پی گیر مواظب
فرهنگ گویش مازندرانی
مواظبت، مراقبت، زندانی
فرهنگ گویش مازندرانی